...

یه تیکه از نگفته ها و گفته ها

...

یه تیکه از نگفته ها و گفته ها

تلخ زیبا

 سلام.این روزا کارای زیادی دارم که باید انجام بدم...اما روحم هنوز اونقدرا آروم نیست.نمیدونم خیلی وقتا لحظه ها در انتظار لحظه های آرومی که هیچ وقت نمیان ولی فکر میکینم تو راهن سپری میشن.این تراژدی زندگی نکردن لحظه هاست.باید تمرین کنم که لحظه هام رو زندگی کنم.خیلی وقتا دنبال اینم که آروم شم تا شروع کنم ولی باید تو همین تلاطم ها شروع کنم...باید تو طوفان دل رو به دریا زد.


احساس میکنم تلخی هایی که چشیدم مزه زهر نمیدن...بیشتر شیبه مزه قهوه هستن.


این همه...بهر چه است؟

 هی قلم و کاغذ رو دستم میگیرم که بنویسم ولی...

       مثلا همین الان کلی نوشتم یهو همه رو خط زدم.نه به این خاطر که قبولشون نداشته باشم یا نظرم عوض شده باشه...چون نمیدونستم اصا برا چی باید بنویسم.که چی بشه؟؟؟؟

  یه مدته جواب این سوال تو زندگیم یه سکوت ممتده.فقط دارم میرم چون کار خاص دیگه ای نیست که انجام بدم.پس رفتن رو ترجیح میدم.شاید تو راه یه جواب به جای این سکوت پیدا کردم.


الان دارم یه آهنگ تلخ لذتبخش بیکلام گوش میکنم.بعضی وقتا موسیقی خیلی خوب میتونه خودشو کنار سکوت بگنجونه.و یه دنیا حرف باشه.احساسایی رو که برای بیان کردن و توصیفش شاید کلی کاغذ باید سیاه کرد رو خیلی روون بیان میکنه.خیلی دوس دارم یاد بگیرم...شاید اگه فرصتش پیش بیاد.


عاشورا

سلام...تاسوعا و عاشورا رو به همه شیعه ها تسلیت مگم.

  و یه جمله خیلی جالب از امام حسین:اگر دین ندارید ازاده باشید.




یلدای آریایی تان اهورایی

 سلام.پاییزم داره میره...صدای خش خش قدماش...داره میره.

پاییزم...منتظرت هستم و یلدایت را گرامی میدارم.




ادامه مطلب ...

اولین سلام...

 سلام.این شروع کار وبلاگ منه.نمیدونم حتی یه نفر خواهد خوندش یا نه.این وبلاگ رو ساختم تا بعضی وقتا که دلم میخواد حرف بزنم با خودم....اینجا بزنم.حسن اینجا به اینه که اگه کسی هم حرفام رو خوند...احساس غریبگی باهاش نمیکنم.حس میکنم یه دوسته که تو یه محیط آشنا دارم باهاش حرف میزنم.هرچند من بلد نیستم زیاد حرفای دلم رو بگم.به قول صادق هدایت"برای بیان کوچکترین احساسات یا کوچکترین خیال گذرنده ای باید سر تا سر زندگانی خودم را شرح بدهم و آن ممکن نیست"

این جمله ای هست که هر بار که میخوام از دلم بگم...لمسش میکنم.