همانا که آمد شما را خبر..............................که ما را چه آمد ز اختر به سر
از این مار خوار اهریمن چهـــرگان / ز دانایی و شــــــــرم بــــی بهرگـــــان
نه گنج و نه نام و نه تخت و نـــژاد / همی داد خواهند گیتـــــــی به بــــاد
از این زاغ ســاران بی آب و رنــگ / نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ
هم آتـــــش بــمردی به آتشـــکده / شــــدی تیره نوروز و جــــــشن سده
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر / ز اخــــــتر هـــــمه تــــازیان راست بر
برنــجـــد یکی دیــــگـری برخــــورد / بــــداد و بــــبـــخش هـــــــمی ننگرد
پیاده شود مـردم جـــنگ جــــــوی / سوار آنک لاف آرد و گفـت و گـــــــوی
شود خار هر کـس که بد ارجــمند / فرومـــــایـــه را بــخـــت گــــــــردد بلند
کشاورز جنگی شـود بـــی هــنــر / نــــژاد و بـــــــزرگی نـــــــیـــــاید به بر
ربــایــد هـمی این از آن آن از این / ز نـــفـــریــــن نــــدانــنـــــــد باز آفرین
هــمــه گنــج ها زیر دامــن نــهنـد / بـــمیــــرند و کوشش به دشمن نهند
زیان کسان از پـــی سـود خویش / بــــجــویــنـــد و دیــن انــدر آرند پیش
بــریــزند خــون از پــی خواســتــه / شــود روزگــار مــهــان کـــــــــــاسته
ز شیـر شـتر خـوردن و سـوسـمار / عــــرب را به جــایی رسیدسـت کار
که تـــــاج کیــــانــــــی کـــنـــد آرزو / تــفــو بــر تــو ای چــرخ گـــردون تفو
همه بوم ایـران تو ویـــران شــمـــر / کــنام پـلــنگان و شــیــران شــمــر
پـــــر از درد دیـــــــدم دل پارســـــا / که اندر جـــهــان دیـــو بــد پادشـــاه
نــــمانــیــم کـیـن بوم ویــران کنند / هــمــی غــارت از شــهـر ایران کنند
نـــــخوانـنـد بر ما کــــسـی آفــرین / چـــو ویـــران بود بوم ایـــران زمـــین
دریغ است ایران که ویـــران شـــود / کـــنــام پــلنــگان و شــیران شـــود
همه سربه سر تن به کشتن دهیم / از آن به که ایران به دشمن دهیم
چو ایـــران مبـــــاشد تــــن من مباد / در این مرز و بوم زنده یک تن مباد…
ادامه مطلب ...
به نام آسمان که امروز دلش گرفته.نمیداند از چه گرفته.بغضش را فرو میخورد و باز فرو میخورد و باز...
همه کار خودشان را میکنند.هیچکس حواسش به آسمان نیست.هچ کس نمیفهمد چه حالی دارد.حتی گنجشکها...آنها که در آسمان بزرگ شده اند ....جوانی کرده اند...عاشق شده اند و عشقبازی کرده اند. شادی کردند و پرواز کردند.آنها هم حتی حواسشان نیست.حریصانه به دنبال تکه نانی...
و هیچ کس آسمان را نمیفهمد...
دلم گرفته.نمیدانم از چه گرفته.مدتهاست...بغضی ندارم که فرو خورم.....
و من آسمان را میفهمم.نگاه های سردش را...چشمانش را...که به هر سو میدود....
مثل گربه ای که از شهوت رد پای گربه ماده را بو مکشد تا ارضا شود...چشمان آسمان هم شهوت معنا را دارد...تشنه مفهوم است.
آنقدر بو میکشد...ولی...به هیچ میرسد.و دیگر...بو نمیکشد.همین که دست از بو کشیدن بر میدارد...گربه ماده را جلوی خودش میبیند...
هیچ کاری نمیکند.
اینبار گربه ماده است که برایش موس موس میکند...روی زمین میخوابد و پنجولهایش را بالا میبرد و شروع میکند خودش را لیس زدن...اما گربه دیگر تشنه نیست...شهوتی ندارد...
خودم را در آغوش آسمان غمناک جای میدهم...شانه هایش را نوازش میکنم و بوسه ای بر لبانش مینشانم....آرام اشک میریزد...اشک میریزد...اشک میریزد...اش.....
آرام میگیرد...اشکها آرامش میکنند..نگاهها به سوی آسمان خیره میشود...و دستهایشان را بالا می آورند تا نمناکی اش را احساس کنند.آسمان آرامتر میشود و نگاههای بیشتری متوجهش.
ار آغوشش بیرون می آیم. نمیفهمد!!!
...و گربه مشغول عشقبازی است!
بالاخره این دوتا نمره هم زدن خیالم راحت شد.این ترم هم به خوبی و خوشی گذشت...برا ترم جدید بیان رو باید با اشعری بگیرم مقدمات هم با امیدبخش.
_سر ملاصدرا.....سر ملاصدرا؟
تو تاکسی میشینم.
_سلام.
دارم به اتفاقای که امروز برام افتاده حرفایی که زدم و شنیدم کارایی که انجام دادم و باید انجام بدم و .....فک میکنم.یه لحظه سکوتی که تو تاکسی برقراره نظرم رو جلب میکنه.5 نفر تو تاکسی نشستیم همه ساکت...هر کسی تو دنیای خودش و فکرای خودش غرق شده...حتما دارن به امروزشون فکر میکنن یا به کارایی که فردا باید انجام بدن...یا اینکه الان که برن خونه چیکار میکنن...شام چی دارن!!! به رابطه ای که امروز برا همیشه تموم شد...شایدم رابطه ای که تازه شروع شده یا............
اون همه شلوغی و سر و صدا توی دنیای هر کسی...اونوقت این همه سکوت....شایدم یه دنیای پر از سکوت و پوچی و این همه شلوغی...
همه ی این فکرا و شلوغی ها زیر سر یه توده ی پیچ در پیچ خاکسترییه که ای کاش میشد انداختش جلوی سگ و تموم کرد این همه هرج و مرج رو....
چه قدر ما 5 نفر به هم نزدیکیم...با یه ترمز تنمون به هم میخوره...اما چه قدر غریبه ایم!هر کدوممون یه دنیا ماجرا داریم که اگه بخوای یه ذره از ازش رو بدونی باید باید زندگی کنی اون فرد رو.
5 تا دنیای بزرگ توی یه فضای کوچیک جا گرفتن بدون اینکه تو هم چپیده باشن.
تو یه ایستگاه یکی پیاده میشه با همهی فکرایی که تو سرشه...و یکی دیگه جاش سوار میشه...یه تشکر خشک و خالی...یه سلام از سر عادت.....
_مممنون آقا هر جا امکان داره پیدا میشم.
وای خوب که یادم افتاد...مامان گفته بود چی بخرم؟....کره.تن ماهی.ماست.....
درود.
اگه به فلسفه یا لا اقل کاوش تو مذهب علاقه دارید شاید از مطالب "ادامه مطلب" خوشتون بیاد.
سلام.
بالاخره پنج شنبه آخرین پروژه رو هم تحویل دادم.هنوز نمره ۲ تا از درسامو نمیدونم...برام زیاد مهم نیست ولی از لحظه ای که میخوام نمرمو ببینم بدم میاد.بزنن این دوتارم خلاص شیم.یه تعطیلات حدودا ۳ هفته ای دارم که البته ۴ روزش پر شد.
تقریبا کلی کار دارم که انجام بدم هر چند بعضیهاش کوچیکن ولی خوب کلی هستن.
باید برم یه کتاب خوب بخرم بخونم...لیست فیلمایی رو که میخوام ببینم کامل کنم و برم بخرم....سیم کارت بگیرم آخه سوخت!...پول بریزم به حساب...کادو بخرم...برنامه بریزم با دوستام برم بیرون...به عمو عمه و...پیامک بدم!...دوتا کتاب که ضخامت یکیش به اندازه فاصله انگشت کوچیکه و سبابه هست و اون یکی نصف اون رو باید بخونم....اتاقم رو مرتب کنم...تصمیم بگیرم که موهامو کوتاه کنم یا نه و اگه آره برم کوتاه کنم...تازه خواب(جزو کارا حساب میشه) و رویا پردازی و درس و رادیو و ...بماند.
این همه گفتم که الان بگم...زیاد تمایل ندارم خاطرات روزمره ام رو تو وبلاگم بنویسم چون هر چند وبلاگم رو کسی نمیخونه اما خوب...کلا کار لوس و زیادی دخترونه ای هست...اما خوب حوصله ام نشد ننویسم! اولینش بود و شاید آخرین.
راستی یه کار مهم دیگه یادم رفت...سر و سامون دادن به همهی کارای بالا.
راضی باشید از خودتون...بدرود