...

یه تیکه از نگفته ها و گفته ها

...

یه تیکه از نگفته ها و گفته ها

بدون عنوان.

  و دوباره بعد از سالها .... نوشتن. تنها چیزی که الان فک میکنم یه کم حالم رو بهتر کنه. بعد از سالها گذشتن از روزهایی که فک میکردم عاشق شدم...و بعد از سالهااا و سالها و سالهااااا که انگار 1000 سال گذشت...من تنهام. دو سال گذشت از سالهای شروع نبودن ادمی که هرگز تصور نمیکردم بشه با نبودنش کنار اومد. و 1 سال گذشت از نبودن رسمیش. و سالها گذشته از اخرین بودنای با مهرش. چقدر سخخخخخت گذشت همه سالهای بودن و نبودنش. سخت. سخت. سخت. و تنها. بدون حتی خدا. 

و حالا...من حس بت پرستی رو دارم که شکسته بتهاش رو. 

  من از ترس از دست ندادن, هر کاری کردم. از ترس از دست ندادن همه چی رو از دست دادم. میگم از ترس از دست دادن چون از یه جایی به بعد فقط ترس بود و نه اشتیاق. من تمام چارچوب هام رو شکستم. و هر کاری کردم. من از ترس خودم رو به هر شیطانی فروختم.  و حالا من فریاد نخواستن هام. و خالی از خواستن. هر نخواستنی خواستنی رو حامله هست اما... میترسم که نخواستن هام مرده ای رو حامله باشن.

 من شکسته ام. من برای خودم شکسته ام. و این یعنی اخر خط. من میتونم ادم ها رو دوست داشته باشم. بچه ها رو. خوبی ها رو. اما نه خودم رو. من میتونم مادرانه عشق بورزم اما با خودم ... قهرم؟ نه. من محو شدم برای خودم. 

 خدایا من تو رو فیزیکی میخوام. میخوام بغلت کنم. من بی چاره ام. کافیه غیبتت. اشکار شو. 

دل من مرده. تو زنده اش کن. تو زنده کردن مرده ها رو خوب بلدی. من مرده ام. زنده ام کن. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد