...

یه تیکه از نگفته ها و گفته ها

...

یه تیکه از نگفته ها و گفته ها

و خداوند به خود آفرین گفت

 

   امروز داشتم درس میخوندم که یکی از دوستان بهم زنگ زد و ازم خواست که یه کتاب رو واسش بخرم و بدم به پدرش که به دستش برسونه...همین طور که داشتم میگفتم باشه و کی میاد ازم بگیره و چه کتابی و سعی میکردم صدام صدای یه رفیق باشه... مدام تو فکرم این ندا تکرار میشد که " آخ...حالا من باید یه عالمه وقت بذارم و برم کتاب بگیرم و یه عالمه وقت واسه به دست اون واسطه رسوندن.حالا لابد منم باید برم بدم به طرف...چه رویی دارن مردم! اصلاً اگرم بنا بر این باشه که من کتاب رو بگیرم باید خود طرف بیاد ازم بگیره!من وقت ندارم که! همینم که دارم کتاب رو میگیرم خودش کلی حرفه!" و این تفکرات عمیق تر و ریشه یابانه تر هم میشد: " اصلاً تقصیر خودمه که انقد ساده ام که همه ازم سوء استفاده(!) میکنن. و .. "

حالا میگذریم از اینکه بعد از تماس تلفنیش هم هی که یادش میافتادم با یه عجب گفتن ,خودم رو سهراب مهلکه نشون میدادم!


  و وا خجالتا که انجام کوچکترین و ساده ترین کار واسه یه دوست ... انقد منُ معذب کرده بود. و واحسرتا که جامعه به سمتی رفته که اغلب انقدر خودخواه شدیم. و انقد مرید نظام عمل و پاداش.که تا پاداشی نباشه کاری انجام نمیدیم واسه هم.حالا بگذریم هم از اینکه عاقلان داند که تو همون نظام هم نیکی در دجله انداختن, باز گرفتن در بیابانی رو پیش رو داره.

 


 بیایم نذاریم کلاه هایی که سرمون رفته و سوء استفاده هایی که ازمون شده و نارفیقی هایی که دیدیم...باعث شه کلاه سر هم بذاریم و سوء استفاده کنیم و نارفیق باشیم.

 اینکه اغلبمون شاکی از بی مرامی های بقیه و سادگی خودمونیم _ که اگه یه کم بیشتر دقت کنیم میبینیم که خودِ به زعم خودمون ساده(!) کمتر و کمتر داریم مرام به خرج میدیم_ نشون میده که ما هممون یه وقتی خوب بودیم ولی گذاشتیم که بدی ها بدمون کنن و گذشتیم از خوبی هامون.

بیایم نگذریم...حیفه ... اول از همه اعصابامون حیفه و راست تر... روحمون، روانمون،زلالیمون.

به قول این کلیشه ها...خوبیهامون یادمون نره!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد