...

یه تیکه از نگفته ها و گفته ها

...

یه تیکه از نگفته ها و گفته ها

حاجی فیروز....

 

 

بشکن بزن، از جای بپر، ای حاجی فیروز

از کوچه ما هم بگذر، ای حاجی فیروز

پیراهن قرمز به تن خود کن و بگذار

چون قیف کلاهی به نوک سر، ای حاجی فیروز

برگیر به کف، دایره و زود بیاور

از موکب نوروز خبر، ای حاجی فیروز

  هر روز که میگذره ما از فرهنگا و سنتهامون بیشتر فاصله میگیریم.هر سال نوروز رو جشن میگیریم اما نه با اون نشونه ها و رسم های سنتیمون! 

  حاجی فیروز هم یکی از همون سنتهایی هست که کم کم داره فراموش میشه و نمیدونیم (یا لا اقل من نمیدونم)حاجی فیروزی که حتی اسمش برام شادی بخشه خودش کلی حکایت داره.  

  

اگه دوس دارین در مورد پیشینه حاجی فیروز دوس داشتنی بدونیین میتونین ادامه این مطلب رو بخونین.واسه من که خیلی جالب بود.

خواجه پیروز (حاجی فیروز):

حاجی فیروز از پیشقراولان و پیام آوران نوروز است که در آخرین روزهای سال با آرایش عجیب به کوچه و خیابان می زند و با ترانه خواندن، رقصیدن، تنبک زدن و بازی در آوردن موجب شادی مردمان می شود.

این قاصد بهار بر خلاف عروسان چمن سیاه است و اگر نباشد روی خود را سیاه می کند و جامه سرخ می پوشد و زنگوله به خود می آویزد تا خبر دهد که بهار در راه است.

ظاهرا این سیاهی باید نماد سرما و سیاهی زمستان باشد اما مهرداد بهار می گوید « حاجی فیروز بازمانده آیین بازگشت ایزد شهید شونده یا سیاوش است. چهره سیاه او نماد بازگشت او از جهان مردگان است و لباس سرخ او نیز نماد خون سرخ سیاوش و حیات مجدد ایزد شهید شونده، و شادی او شادی زایش دوباره آنهاست که رویش و برکت با خود می آورند ».

علی بلوک باشی در « نوروز، جشن نوزایی آفرینش » نخست از آتش افروزها سخن به میان می آورد که در ایام نوروز با آتش بازی ( مشعلی در دست داشتند و در آن می دمیدند ) و خواندن شعر و تصنیف و رقص و پایکوبی و شیرینکاری مردم را می خنداندند و سرگرم می کردند. مردم نیز به آنها انعام می دادند.

سپس حاجی فیروز را جانشین آنها می داند و می نویسد « در این زمان آتش افروزها جای خود را به حاجی فیروزها داده اند. حاجی فیروزها هم مانند آتش افروزها لباس سرخ یا رنگارنگ با زنگ و منگوله می پوشند و صورت و گردن را سیاه می کنند، ولی بدون آتش و مشعل به خیابان می آیند و با ساز و آواز و زدن دف و دایره و رقص و شیرینکاری به استقبال نوروز می روند».

هاشم رضی در « نورزو، سوابق تاریخی تا امروز » در کشف ریشه های حاجی فیروز، نخست از رسم رکوب الکوسج یا کوسه بر نشین آغاز می کند که بر طبق آن مردی شوخ و بذله گو بر خری چوبین سوار می شد و در کوچه و بازار می گشت و رقص کنان اشعاری می خواند و از مردم انعام می گرفت.

این رسم تا همین اواخر در ایران رواج داشت اما جنبه های تمثیلی آن فراموش شده بود و فقط شکل تفریحی آن بر جای مانده بود. سپس می نویسد: « … این جنبه رسم، ویژه غلامان سیاهی در روزگار ساسانی و دوره اسلامی بوده که ملبس به لباس های رنگارنگ شده و با آرایش ویژه و لهجه شکسته و خاصی که داشتند، دف و دایره می زدند و ترانه های نوروزی می خواندند. حاجی فیروزهای امروزه که مقارن نوروز و سال نو در کوی و برزن مردم را به طرب می آورند از بقایای آن رسم کهن است. با این تفاوت که امروزه چون غلام و سیاهانی نیستند که چنین کنند دیگران خود را سیاه کرده و به زی آنان آراسته و تقلیدشان می کنند».

جعفر شهری در « تهران قدیم » حاجی فیروز را از بقایای سیاهان دوره ارباب – نوکری و خواجه سرا نگهداری می داند و می نویسد: « به سبب خصی یا اخته بودن و بی مویی صورت و سیاهی چهره این غلامان و نداشتن برخی مخرج های صدا، مردم آنها را مسخره می کردند. بعدها لوطی های تنبک زن و دوره گرد و مطرب های رو حوضی این غلامان سیاه را برای سرگرم کردن مردم و سودجویی در دسته های خود و نمایش های رو حوضی به کار گرفتند. با از میان رفتن غلامان سیاه، بازیگران و مسخرگان با سیاه کردن سر و صورت و پوشیدن لباس سرخ و برگرداندن زبان و لهجه، با نام سیاه در نمایش های رو حوضی و حاجی فیروز در دسته های نوروزی آتش افروز و حاجی فیروز آشکار گردیدند.»

احمد شاملو نیز در کتاب کوچه، حاجی فیروز را ساخته و پرداخته سالهای اخیر می داند و می نویسد در گذشته هر یک از متمکنان شهر غلام سیاه یا خواجه ای را از اندرون خانه خود به شکل و هیأت آتش افروز یا حاجی فیروز کنونی می آراست تا آتش شب چهار شنبه آخر سال را بیفروزد.

محمود روح الامینی در « آیین ها و جشن های کهن در ایران امروز » در توضیح حاجی فیروز نخست از برگزاری مراسم میر نوروزی سخن به میان می آورد و نامه ای را از علامه قزوینی در باره برگزاری مراسم میر نوروزی در بجنورد نقل می کند و سپس نتیجه می گیرد که « امروز کسانی را که در روزهای نخست فروردین، با لباس های قرمز رنگ و صورت سیاه شده در کوچه و گذر و خیابان می بینیم که با دایره زدن و خواندن و رقصیدن مردم را سرگرم می کنند و پولی می گیرند، بازمانده شوخی ها و سرگرمی های انتخاب « میر نوروزی » و « حاکم پنج روزه » است که تنها در روزهای جشن نوروزی دیده می شوند، نه در وقت و جشنی دیگر، و آنان خود در شعرهایی که می خوانند، می گویند: حاجی فیروزه، عید نوروزه، سالی چند روزه ». [منبع: http://www.bbc.co.uk/persian]


خواجه پیروز (حاجی فیروز)نماد کدام اسطوره است؟:

خانم دکتر کتایون مزداپور استاد زبان های باستانی و اسطوره شناس در مصاحبه ای گفته است "زنده یاد دکتر مهرداد بهار سالها پیش حدس زده بود سیاهی صورت حاجی فیروز به دلیل بازگشت او از سرزمین مردگان است“ و اخیرا خانم شیداجلیلوند که روی لوح اکدی فرود ایشتر به زمین کار می کرد، به نکته تازه ای پی برد که حدس دکتر بهار و ارتباط داستان بنیادین ازدواج مقدس با نوروز و حاجی فیروز را تایید می کند. دکتر مزداپور می گوید:" نوروز جشنی مربوط به پیش از آمدن آریایی ها به این سرزمین است لااقل از دو سه هزار قبل این جشن در ایران برگزار می شده و به احتمال زیاد با آیین ازدواج مقدس مرتبط است. تصور می‌شده که الهه بزرگ، یعنی الهه مادر، شاه را برای شاهی انتخاب و با او ازدواج می کند." دکتر صنعتی زاده این الهه را "ننه" یا "ننه خاتون" نام داده، معادل سومری آن "نانای" و معادل بابلی و ایرانی آن "ایشتر" و " آناهیتا" است. تا آنجا که می دانیم این الهه خدای جنگ، آفرینندگی و باروری است. سپس دکتر مزداپور داستان این ازدواج نمادین و اسطوره ای را که بنیادی ترین نماد نوروز است چنین شرح داد:" اینانا یا ایشتر که در بین النهرین است عاشق 'دوموزی' یا 'تموز' می شود( نام دوموزی در کتاب مقدس تموز است) و او را برای ازدواج انتخاب می کند." تموز یا دوموزی در این داستان نماد شاه است. الهه یک روز هوس می کند که به زیرزمین برود. علت این تصمیم را نمی دانیم. شاید خودش الهه زیرزمین هم هست. خواهری دارد که شاید خود او باشد که در زیرزمین زندگی می کند. اینانا تمام زیورآلاتش را به همراه می برد. او باید از هفت دروازه رد شود تا به زیرزمین برسد. خواهری که فرمانروای زیرزمین است، بسیار حسود است و به نگهبان ها دستور می دهد در در هر دروازه مقداری از جواهرات الهه را بگیرند.در آخرین طبقه نگهبان ها حتی گوشت تن الهه را هم می گیرند و فقط استخوان هایش باقی می ماند. از آن طرف روی تمام زمین باروری متوقف می شود. نه درختی سبز می شود، نه گیاهی هست و نه زندگی. و هیچکس نیست که برای معبد خدایان فدیه بدهد و آنها که به تنگ آمده اند جلسه می کنند و وزیر الهه را برای چاره جویی دعوت می کنند. الهه که پیش از سفر از اتفاق های ناگوار آن اطلاع داشته، قبلا به او وصیت کرده بود که چه باید بکند. به پیشنهاد وزیر خدایان موافقت می کنند یک نفر به جای الهه به زیرزمین برود تا او بتواند به زمین بازگردد و باروری دوباره آغاز شود. در روی زمین فقط یک نفر برای نبود الهه عزاداری نمی کرد و از نبود او رنج نمی کشید؛ و او دوموزی شوهر الهه بود. به همین دلیل خدایان مقرر می کنند. نیمی از سال را او و نیمه دیگر را خواهرش که "گشتی نه نه" نام دارد، به زیرزمین بروند تا الهه به روی زمین بازگردد. دوموزی را با لباس قرمز در حالی که دایره، دنبک، ساز و نی لبک دستش می دهند، به زیرزمین می فرستند. شادمانی های نوروز و حاجی فیروز برای بازگشت دوموزی از زیرزمین و آغاز دوباره باروری در روی زمین است. به گفته دکتر مزداپور با کشف این لوح اکدی و ترجمه متن آن حدس مرحوم بهار تایید گردید و اسطوره حاجی‌فیروز رازگشایی شد.

[واژه یاب، فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه، در سه پوشینه (جلد)، از ابولقاسم پرتو، انتشارات اساطیر]

[فرهنگ نامه‌ی پارسی آریا از ج. دانشیار، انتشارات فرهنگ مردم، سپاهان (اصفهان)]


[لغت نامه دهخدا، از دهخدا، انتشارات دانشگاه تهران]

[گاهنامه‌ی راستی http://www.rasti-calendar.com]

[پایگاه پژوهشی آریابوم http://www.aariaboom.com]


شعرهای خواجه پیروز (حاجی فیروز):

حاجی فیروزه،

سالی یه روزه،

همه می‌‌دونن،

منم می‌‌دونم،

عید نوروزه.


ارباب خودم سلامو علیکم                         

ارباب خودم سرتو بالا کن

ارباب خودم مردم ایران

بچه ها وپیرهاو جوانان

ارباب خودم چشمارو بازکن

نوروز اومده اخمارو بازکن

ارباب خودم پسته وبادوم

مژده ای دارم برای مردوم 

ارباب خودم کشک وبادمجون               

همه چیزها میشه ارزون ارزون

تخم مرغ وگوشت فط وفراوون

روغن وبرنج ونفت وصابون

ارباب خودم فلفل ریزه

لباس بچه ها چه قدر تمیزه

بازی در میارن توی کوچه

جیباشون پراز نقل وکلوچه

ارباب خودم خسته نباشی

سالی راتو پشت سر گذاشتی

یادمون نره آنچه گذشته

ارباب خودم فندق وپسته

مثل گلی بر سبزه نشسته

قربونش برم کارش درسته

دست از خوبیها هنوز نشسته 

                                                                         


«ای حاجی فیروز»

بشکن بزن، از جای بپر، ای حاجی فیروز

از کوچه ما هم بگذر، ای حاجی فیروز

پیراهن قرمز به تن خود کن و بگذار

چون قیف کلاهی به نوک سر، ای حاجی فیروز

برگیر به کف، دایره و زود بیاور

از موکب نوروز خبر، ای حاجی فیروز

با مشت بکوبند اگر بر سر تو خلق

کن رقص و بپر مثل فنر، ای حاجی فیروز

پا سوی شمال از چه گذاری تو در این شهر؟

آنجا ز وفا نیست اثر، ای حاجی فیروز

ژیلا و مهین و سوسول و هوشی و سوزی

رفتند همه سوی سفر، ای حاجی فیروز

اشک تو ندارد اثری در دل آنها

بیهوده نکن چشماتو تر، ای حاجی فیروز

چهچه بزن، آواز بخوان، شور بپا کن

در کوچه بده قر به کمر، ای حاجی فیروز!

برده گر از یاد تو را فی فی و زی زی

یاد تو بود آبجی قمر، ای حاجی فیروز!

با گفتن: «ارباب خودم بزبز قندی...»

درد منو از بین ببر، ای حاجی فیروز

برخیز و بخندان همه اهل محل را

با دایره تا سیزده بدر، ای حاجی فیروز! 

                                                 


خوردنی هایی که باشد باب دندان آورم

پشمک و نقل و گز و قطاب و سوهان آورم

ماهی و قرقاول و مرغ و فسنجان آورم

پرتقال از رشت و نارنکی ز کرمان آورم

تا بجنبد بهر خوردن هی پک و پوز شما

باد خوش روز شما، فرخنده نوروز شما

زیب و زیور میدهم من خانه ها را سربسر

مرد و زن را میکنم رخت و لباس نو ببر

تا که خوش باشند از دیدار روی یکدگر

گرچه در آغاز سال نو به عنوان سفر

می گریزند از میان یاران پفیوز شما

باد خوش روز شما، فرخنده نوروز شما

در تن هر بچه کردم جامه های تازه ای

خانمی را داده ام طوق طلای تازه ای

کرده ام تقدیم عبای تازه ای

بسته ام بر ریش هر تاجر حنای تازه ای

داده ام بنبک به دست حاجی فیروز شما

باد خوش روز شما، فرخنده نوروز شما

آمدم تا باز هم آرم شما را سوی هم

تا که ماچ آلود بنمایی ریش و روی هم

گرچه قبلا خصم هم بودید یا زالوی هم

من شما را می کنم از نو تملق گوی هم

بسکه هستم یاور و غمخوار و دلسوز شما

باد خوش روز شما، فرخنده نوروز شما

اندرین سال جدید ایامتان بادا سعید

باد از عیش و خوشی هر روزتان چون روز عید

ای الهی آنکه در سرتاسر سال جدید،

یا به هر سالی که بعد از آن همی آید پدید،

باد امروز شما بهتر ز دیروز شما

باد خوش روز شما، فرخنده نوروز شما

نظرات 2 + ارسال نظر
محمدرضا جمعه 28 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 21:24 http://volcano.blogsky.com

سلام ببخشید یه مدت سر نزدم احتمال داره دیگه آپ نکنم شایدم وبلاگمو حذف کردم...
ولی حتما بازم بهت سر میزنم

سلام.اگه کامنت بعدیتو نمیخوندم....(چون کار از کار گذشته) میگفتم چرا میخوای حذف کنی؟؟؟؟؟خیلی خشکل بود که!!!!
خیلی خوشحال میشم که سر بزنی بهم.

محمدرضا شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 22:00

سلام...ببخشید که سر نمیزدم...وبلاگم رو پاک کردم...ولی حتما هر چند وقت میام سر میزنم و نظر می دم...
راستی سال نو مبارک...امیدوارم سال خوبی داشته باشی

سلام.سال نو تو هم مبارک....امیدوارم واست یکی از بهترین سالهات باشه که همیشه یادت بمونه.
حیف شد حذفش کردی...بازم ممنون از اینکه اومدی و سر زدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد