...

یه تیکه از نگفته ها و گفته ها

...

یه تیکه از نگفته ها و گفته ها

آنکه میمیراند...

 ...  تقریباً همه ی زندگیم رو در جستجوی عشق بودم. یه وقتایی با خدا میخواستم اون عشق رو بسازم و یه وقتام فک میکردم زورم نمیرسه و از رابطه ام با آدما میخواستم عشق بتراشم. دنبال جفت ساختن بودم از همه چی. اما نشد؛ یه جاهایی رو بد میرفتم و یه چیزای کج و کوج از توش در میومد اخرش. خوب بود اون چیزی که دنبالش بودم اما کج میرفتم و ثریا و ...

  خیلی با کله زمین خوردم :))  خیلی زورای بیخودی زدم و خییییلی کج رفتم و بد رفتم. یه جوری از دنبال عشق گشتن برا من نتیجه نداد و برای هیچکس هم احتمالاً نداده و نخواهد داد. اما به نظر میرسه آخرش اونقدرم بی هیچ نباشه. ینی انصاف نیست که هیچ باشه.

 

  آهای...هنوز با این همه سردی و سیاهی من جفت کردن رو میخوام. غلط کردم؛ خودم میدونم .تو هم میدونی. اما خوردم و پا شدم و باز خیره نگات میکنم و هنوز انقد رو دارم که بگم عشق. که بگم جفت. که بگم تو! خودِ خودت. نمیگم ولم نکن. میدونم تو اصلاً خدای ول کردن نیستی. بخوای هم نمیتونی اصاً. تو مال این حرفا نیستی.

 

                                                  ..... هم اوست که زنده میکند.

                                   ... هم اوست که برمیخیزاند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد