...

یه تیکه از نگفته ها و گفته ها

...

یه تیکه از نگفته ها و گفته ها

بازدم!

 نمیدونم چی شد که به این جایی که الان هستم رسیدم.... نمیدونم چی شد که اینی هستم که الان هست....

 دیگه خسته شدم... یَنی الان و در این ثانیه خسته نیستم...الان هیچ حسّی ندارم...امّا چن دقه پیش خسته بودم...

چرا و چرا باید انقد زندگیم تو ناهمواری باشه؟ یه آن شادِ شاد.چن دقه خسته؛یهو پر انرژی...یه آن غمگینِ غمگین...نمیدونم چی میشه....نمیدونم چی میشم....

 گم شده اون آرامشه چرا؟... گم شده اون احساسام چرا؟ اون خیال تخت...

حالا دیگه اما پشت همــــــــــــــــه ی رویاهام یه کابوس و هاله ی ترسه... ترس از . . . .

     

                         ________________________

بازدم....بازدم....بازدم....

 آروم باشم کاش...آروم بشم کاش..